◄ گروه IT دانشگاه اشراق بجنورد

رایانامه گروه : eshragh.it@chmail.ir
◄ گروه IT دانشگاه اشراق بجنورد

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ

*

گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر، ار نکته گیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی...

آخرین نظرات

نویسندگان

پیوندها

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «eshragh» ثبت شده است

مسابقات ACM                       

انجمن جهانی ACM ، قدیمی ترین و معتبر ترین انجمن تخصصی در زمینه کامپیوتر است. این انجمن فعالیت­های گوناگونی برای ترویج و توسعه علوم و مهندسی کامپیوتر و فناوری اطلاعات و ارتباطات اعم از انتشار نشریات تخصصی، برگزاری همایشها، برگزاری مسابقات برنامه نویسی و غیره انجام می­دهد.

این انجمن با هدف شناسایی و تشویق استعدادهای برجسته در زمینه طراحی الگوریتم و برنامه نویسی، همه ساله مسابقه­ای با نام (ICPC (International Collegiate Programming Contest در سطح جهان برگزار می­کند. این مسابقه یک مسابقه دانشجویی است که تیمهای برنامه نویسی از دانشگاه­های سراسر دنیا در آن شرکت می­کنند.این مسابقه در دو مرحله برگزار می شود. تیم ها ابتدا در مسابقات منطقه ای با هم مبارزه می کنند و تیم های برتر هر منطقه به مسابقات فینال جهانی راه پیدا می کنند و در آنجا برترین تیمهای برنامه نویسی دانشجویی جهان مشخص می­شوند. این مسابقات در قالب تیمهای 3 نفره برگزار می­شود. حامی مسابقات شرکت IBM است.

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۵۶
a.r rashvanlui

 

به اصفهان رفته بودم . کنار سی و سه پل نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد . بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد . دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد .

به عادت همیشگی ، دستم را که خا لی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم . بلافاصله به سویم حـرکت کرد . در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد . بچه آمد و شکلات را گرفت .

به پدرش گفتم من قصد اذیت او را نداشتم .

گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است.

کار تو باعث میگردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۴۵
a.r rashvanlui

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا ..... ! ♥
دخترک خودش را جمع و جور کرد..! ♥
سرش را پایین انداخت..! ♥
با ترس خود را به معلم رسوند و با صدای لرزان گفت : بله ...؟ ♥
معلم که از عصبانیت قرمز شده بود ...! ♥
به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : (چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ ♥
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم ) ♥
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت : ♥
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن...! ♥
اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...! ♥
اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه...! ♥
اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند..! ♥
برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم...! ♥
اونوقت قول می دم مشقامو تمیز بنویسم ...! ♥
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...! ♥

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۲۰:۵۶
a.r rashvanlui